حیطه علوم امام و پیامبران

 ابتدا باید دلیل فرستاده شدن حجج الهی را دانست تا بر آن مبنا به حجت خدا و وظایفش نظر کرد و در نحوه برخورد به افراط و یا تفریط یعنی زیاده روی و یا کم روی مبتلا نشویم و از معصومین علیهم السلام لاهوت مطلق نسازیم و یا حق آن‌ها را ضایع و نسبت به آنان سبک‌شماری نورزیم، که این تصورات اشتباه بسیاری را به گمراهی کشاند و باعث مانع‌هائی شد که با آن با حجت الهی به خیال انجام کار نیک به مقابله پرداختند.

حجت خدا وقتی که فرستاده می‌شود به بسیاری از امور آگاه است، او آن‌چه که خداوند در عقل تام و کامل او به ودیعه گذاشته را درک می‌کند. جائی‌که او هنگام فرود آمدن به عالم جسمانی در این دنیا جهت امتحان، در کالبد خود محجوب است؛ به عبارتی دیگر، همان‌طور که وی برای رساندن قطره خونی که خداوند در قلب او به ودیعه نهاده، برای سایر نقاط بدن به کمک و یاری خداوند محتاج است، این‌چنین به خداوند سبحان نیازمند درگاه اوست تا بدو علمی را برساند که در این عالم جسمانی، در عقل کامل او قرار داده است. یعنی او می‌داند و نیز بر علمش از طریق آن‌چه که خداوند در عقل تام او قرار داده، افزوده می‌گردد. یعنی وجود او در خانه خدا (درجات ده‌گانه ایمان)؛ یعنی او از علم پنهانی و نهفته در قلب و عقل کاملش بر علم خود می‌افزاید. (و علم در آسمان‌ها و زمین نیست بلکه درون سینه‌هاست پس خود را دریاب که تو را درمی‌یابد).
از امیر المؤمنین (ع) روایت شده که فرمودند: (
ليس العلم في السماء فينزل إليكم، ولا في تخوم الأرض فيخرج لكم، ولكن العلم مجبول في قلوبكم، تأدبوا بآداب الروحانيين يظهر لكم). العلم والحكمة في الكتاب والسنة لمحمد الريشهري: ص36، جامع الشتات للخواجوئي: ص215.
(
علم نه در آسمان است كه بر شما فرود آيد و نه در اعماق زمين كه براى شما بيرون آيد، ولى علم در دل‌هاى شما سرشته است، به آداب روحانيان آراسته شويد تا براى شما ظاهر گردد).
بلکه علم آن چیزی است که در هر ساعت رخ می‌نمایاند و آن از جانب معصوم و به سوی معصوم است. در حدیث شریف روایت شده: ابی بصیر گوید: (
دخلت على أبي عبد الله (ع) فقلت له: جعلت فداك، إن شيعتك يتحدثون أن رسول الله (ص) علم علياً (ع) باباً يفتح له منه ألف باب؟ قال: فقال: يا أبا محمد، علم رسول الله (ص) علياً (ع) ألف باب يفتح من كل باب ألف باب، قال: قلت: هذا والله العلم. قال: فنكت ساعة في الأرض، ثم قال: إنه لعلم وما هو بذاك. قال: ثم قال: يا أبا محمد، وإن عندنا الجامعة وما يدريهم ما الجامعة ؟ قال: قلت: جعلت فداك وما الجامعة… قال: إنه لعلم وليس بذاك. ثم سكت ساعة، ثم قال: وإن عندنا الجفر وما يدريهم ما الجفر… قال: إنه لعلم وليس بذاك. ثم سكت ساعة ثم قال: وإن عندنا لمصحف فاطمة وما يدريهم ما مصحف فاطمة عليها السلام؟… إنه لعلم وما هو بذاك. ثم سكت ساعة ثم قال: إن عندنا علم ما كان وعلم ما هو كائن إلى أن تقوم الساعة.. إنه لعلم وليس بذاك. قلت: جعلت فداك فأي شيء العلم ؟ قال: ما يحدث بالليل والنهار، الأمر من بعد الأمر، والشيء بعد الشيء إلى يوم القيامة). الكافي: ج1 ص238.

(خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم: قربانت گردم، از شما پرسشى دارم. آيا در اين‌جا كسى (نامحرم) هست كه سخن مرا بشنود؟ امام صادق عليه السلام پرده‌‏اى را كه در ميان آن‌جا و اطاق ديگر بود، بالا زد و آن‌جا سر كشيد، سپس فرمود: اى ابا محمد هر چه خواهى بپرس، عرض كردم: قربانت گردم. شيعيان حديث می‌كنند كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به على عليه السلام بابى از علم آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده گشت، فرمود: اى ابا محمد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به على هزار باب از علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده می‌شد. عرض كردم: به خدا كه علم كامل و حقيقى اين است. امام عليه السلام ساعتى (براى اظهار تفكر) به زمين اشاره كرد و سپس فرمود: آن علم است ولى علم كامل نيست. سپس فرمود: اى ابا محمد همانا جامعه نزد ماست، اما مردم چه می‌دانند جامعه چيست؟ عرض كردم: قربانت گردم جامعه چيست؟ فرمود: طوماری‌ست به طول هفتاد ذراع پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به املاء زبانى آن حضرت و دست خط على، تمام حلال و حرام و همه احتياجات دينى مردم، حتى جريمه خراش در آن موجود است، سپس با دست به بدن من زد و فرمود: به من اجازه می‌دهى اى ابا محمد؟ عرض كردم من از آن شمايم هر چه خواهى بنما. آن‌گاه با دست مبارک مرا نشگون گرفت و فرمود: حتى جريمه اين نشگون در جامعه هست و حضرت خشمگين به نظر می‌رسيد. من عرض كردم: به خدا كه علم كامل اين است، فرمود: اين علم است ولى باز هم كامل نيست، آن‌گاه ساعتى سكوت نمود. سپس فرمود: همانا جفر نزد ماست، مردم چه می‌دانند جفر چيست؟ عرض كردم: جفر چيست؟ فرمود: مخزنى است از چرم كه علم انبياء و اوصياء و علم دانشمندان گذشته بنى‌اسرائيل در آن است. عرض كردم‏: همانا علم كامل اين است، فرمود: اين علم است ولى علم كامل نيست، باز ساعتى سكوت كرد. سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه عليها السلام نزد ماست، مردم چه می‌دانند مصحف فاطمه چيست! عرض كردم مصحف فاطمه عليها السلام چيست؟ فرمود: مصحفى است سه برابر قرآنى كه در دست شماست به خدا حتى يک حرف قرآن هم در آن نيست. عرض كردم: به خدا علم كامل اين است. فرمود: اين هم علم است ولى علم كامل نيست. آن‌گاه ساعتى سكوت نمود. سپس فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست. عرض كردم به خدا علم كامل همين است. فرمود: اين هم علم است ولى علم كامل نيست. عرض كردم: قربانت گردم. پس علم كامل چيست؟ فرمود: علمى است كه در هر شب و هر روز راجع به موضوعى پس از موضوع ديگر و چيزى پس از چيز ديگر تا روز قيامت پديد آيد).

﴿… وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾؛ (و از خدا پروا كنيد، و خدا (بدين گونه‏) به شما آموزش مى‏‌دهد، و خدا به هر چيزى داناست‏). البقرة: 282.

پس امام تمام علوم را می‌داند، و بدین معناست که تمام علوم در عقل تام او قرار دارد؛ اما جسم و کالبد، در این عالم جسمانی بین او و علمی که در عقل تامش به ودیعه نهاده شده، حایل و حجاب ایجاد کرده است. و تنها با معتصم شدن به خداوند و تسدید و تأیید الهی، می‌تواند به این علوم پنهان در عقل خویش، در هنگام نیاز دست یابد. پس هر گاه به علمی از علوم نیاز داشته باشد که مایه هدایت بشر باشد یا مصلحت الهی در آموزش آن باشد، خداوند او را به این علم نهفته در عقلش رهنمود می‌سازد.

و این‌چنین –همان‌طور که روایات دال بر آنند- برای امام تبعیت از راه‌ها و اسباب عادی در شناخت علمی از علوم دنیوی مانند هندسه، فیزیک، شیمی و غیره امکان‌پذیر است و ضرورتی بر کسب این علوم از روش‌های غیر عادی وجود ندارد مگر این‌که اقتضای حکمت و مصلحت الهی بر این باشد.

سؤال: آیا معصوم (ع) تمام علوم دنیوی از دشوارترین مسائل تا ساده‌ترین، را می‌داند؟!
پاسخ: لازم است بین آن علم معصوم (ع) که صفتی همراه با وی است و با آن شناخته می‌شود و بین آن علمی که معصوم در هنگام ضرورت برای ادای وظیفه خود به عنوان خلیفه الهی و حاکم و مدافع از دین الهی و رسولان و کتبش و… احتیاج پیدا می‌کند، فرق قائل شد.

سؤال: مسئله‌ای در خصوص علم معصوم وجود دارد و احتمالاً برای بسیاری از انصار موضع شبهه باشد و آن، این است که آیا معصوم به همه چیز داناست… یا بر جهت و بخش معینی از علم احاطه دارد؟؟؟
پاسخ: (بر تمام علوم احاطه دارد… از دشوارترین علم تا ساده‌ترین علم دنیوی؛ اما این معجزه بوده و بدون سبب و از روی سفاهت تحقق نمی‌باید… طبیعتاً علاوه بر علم واجب که علم ادیان است، احاطه بر تمام علوم ضروری است و الا چگونه رهبری کند و چگونه پاسخ دهد، زمانی که پاسخ‌گوئی مستلزم احاطه بر علوم می‌باشد، در هنگام ضرورت باید دانا شود. مثلاً: اگر حکومت کرد باید به علم اقتصاد خِبره شود و دیگر امور… الخ؛ اما این امور معجزه می‌باشند؛ یعنی: او از زمان تولد و ورودش به این عالم جسمانی، بر این علوم احاطه‌ای ندارد؛ بلکه خداوند در حالت ضرورت، علوم را به او یاد می‌دهد و دقیقاً مانند عصا که به مار تبدیل شد).

عن أبي حمزة قال: (سالت أبا عبد الله (ع) عن العلم اهو علم يتعلمه العالم من أفواه الرجال أم في الكتاب عندكم تقرءونه فتعلمون منه؟ قال (ع): الأمر اعظم من ذلك وأوجب أما سمعت قول الله عز وجل (وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ)، (الشورى: 52). ثم قال أي شيء يقول أصحابكم في هذه الآية أيقرون انه كان في حال لا يدري ما الكتاب ولا الأيمان فقلت لا ادري جعلت فداك ما يقولون. فقال لي (ع): بلى قد كان في حال لا يدري ما الكتاب ولا الأيمان حتى بعث الله تعالى الروح التي ذكر في الكتاب فلما أوحاها إليه علم بها العلم والفهم وهي الروح التي يعطها الله تعالى من شاء فإذا أعطاها عبداً علمه الفهم). الكافي ج1 ص274.

از ابی حمزه گفت: (از امام صادق (ع) پرسیدم درباره علم؛ آیا علمی است که عالم آن را از سخن مردان یاد می‌گیرد یا در کتاب نزد شماست، آن را خوانده، از آن یاد می‌گیرید؟ فرمود: موضوع عظیم‌تر و واجب‌تر از آن است؛ آیا فرموده خداوند عز و جل را نشنیده‌ای که فرمود: (و همین گونه ما روح خود را به فرمان خویش به تو فرستادیم، تو پیش از آن نه کتاب را و نه ایمان را نمی‌دانستی چیست). سپس فرمود: دوستان‌تان درباره این آیه چه می‌گویند؟ اقرار می‌کنند که او در حالتی بود که نه می‌دانست کتاب چیست و نه ایمان؟ عرض کردم: نمی‌دانم چه می‌گویند، فدایتان شوم. به من فرمود: آری در حالتی بود که نمی‌دانست که کتاب و ایمان چیست تا این‌که خداوند روحی که در کتاب ذکر شده است را فرستاد؛ پس زمانی که آن را به وی وحی نمود علم و فهم را بوسیله آن فرا گرفت؛ و آن روحی است که خداوند متعال آن را به هر که خواهد می‌دهد؛ پس اگر آن را به بنده‌ای داد، فهم را به وی آموخت).

ولادت انسان در این عالم به معنی ابتدای خلقتش نیست بلکه نهایت معنای آن این است که آن ابتدای ورود او به این عالم جسمانی برای امتحان دوم است و این بعد از آن است که خداوند امتحان اول و نتیجه وی در آن را از یاد برد، خداوند متعال فرمود: (نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ * عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ * وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذكَّرُونَ)، (ما در میان شما مرگ را مقدّر ساختیم و هرگز کسی بر ما پیشی نمی‌گیرد! * تا گروهی را به جای گروه دیگری بیاوریم و شما را در جهانی که نمی‌دانید آفرینش تازه‌ای بخشیم! * بی شک شما از آفرینش اول خود آگاه شدید، پس چرا متذکر نمی‌شوید؟). الواقعة 62-60.
یعنی بر این‌که شما در زندگی جدیدی و جهانی جدید حیات بخشیم، بلکه شما در زندگی پیشینی بودید پس چرا به یاد نمی‌آورید، بلکه انسان به یاد نمی‌آورد مگر به خواست و اراده خداوند.
گمان می‌کنم در این کلام جواب تمام سؤالات باشد اگر در آن تدبر شود. و به عنوان مثال به بعضی از آن سؤالات پاسخ می‌دهم: محمد (ص) می‌دانست آخرین پیامبر است قبل از این‌که به دنیا بیاید، اما در این عالم جسمانی نمی‌دانست تا این‌که خداوند ایشان را به یاد آورد و با خبر ساخت. بعضی علوم این عالم جسمانی را فرا گرفت همان‌گونه که پیامبران پیش از ایشان یاد گرفتند؛ عیسی (ع) نجار بود و نجاری را از یوسف نجار فرا گرفت. بسیار می‌دانست ولی هیچ نمی‌دانست تا این‌که خداوند آن‌چه را که در صفحه وجود ایشان موجود است را به وی یادآور شد.
و نیز یاد آوری می‌کنم که علم در آسمان نیست که بر شما نازل شود و در زمین نیست که برای شما خارج شود؛ بلکه در سینه‌هاست، پس سؤال کن و خداوند به تو می‌فهماند (وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)، (و تقوای الهی پیشه کنید و خداوند شما را یاد دهد و خداوند به همه چیز آگاه است).
تو و من و هر انسانی جمیعاً نیاز داریم که به سوی خدا بازگردیم تا ما را خبر دهد که چه کسی هستیم، از کجا آمدیم و به کجا می‌رویم و بدان که برای هیچ انسانی طمأنینه حاصل نمی‌شود تا این‌که خداوند وی را پاسخ دهد و حق را از خدا بشناسد در آن هنگام اهمیت نمی‌دهد که مرگ به سوی وی بیاید یا وی به سوی مرگ رود، در آن هنگام مرگ نزد وی محبوب‌تر از زندگی یا زندگی محبوب‌تر از مرگ نخواهد بود؛ بلکه محبوب وی خداوند خواهد بود و برای وی اراده و خواستی جز اراده و خواست محبوب منزه وی نخواهد بود.

بنا بر این باید بین علم معصوم- او همه چیز می‌داند- و بین زمان و چگونگی اتفاق افتادن آن فرق و جدایی قائل شد – همه چیز را در صورت نیاز از اول و ابتدا نمی‌داند و لیکن خداوند سبحان همه چیز را در زمانی که او می‌خواهد بداند، برای حجت خدا آشکار می‌سازد؛ و او نیازمند به یاد آوری آن‌چه را که دانسته است، توسط خداوند دارد. 

در اصول کافی بابی در خصوص این‌که ائمه (ع) اگر اراده کنند که بدانند (به وسیله خداوند) یاد داده می‌شوند که جهت اختصار فقط دو روایت را نقل می‌کنم:

1ـ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَغَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ بَدْرِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ الله (عَلَيْهِ السَّلام) قَالَ: (إِنَّ الامَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عُلِّمَ).
امام صادق (ع) فرمود: (امام اگر اراده کند که بداند، یاد داده شود).

2ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ قَالَ: (سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلام) يَقُولُ وَعِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا وَيَجْعَلُونَا أَئِمَّةً وَيَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ الله (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه) ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ وَيَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا وَيَعِيبُونَ ذَلِكَ عَلَى مَنْ أَعْطَاهُ الله بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَالتَّسْلِيمَ لأمْرِنَا أَتَرَوْنَ أَنَّ الله تَبَارَكَ وَتَعَالَى افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ وَيَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ…).
ضریس کناسی گوید: (امام باقر (ع) را شنیدم در حالی که کسانی از اصحابش نزد وی بودند، که می‌فرمود: از قومی در شگفتم که ما را ولی خود می‌گیرند و ما را ائمه قرار می‌دهند و طاعت ما را مانند طاعت رسول الله (ص) بر خود واجب توصیف می‌کنند سپس حجت خویش را می‌شکنند (نقض می‌کنند) و با ضعف قلب‌های خود، با خود دشمنی می‌کنند و پس حق ما را نقض می‌کنند و در آن عیب می‌گذارند بر کسی که خداوند به او برهان حقّ معرفت و شناخت ما و تسلیم بودن امر ما را عطاء کرده؛ آیا می‌پندارید که خداوند تبارک و تعالی طاعت اولیای خود را بر بندگان خویش واجب کرده سپس اخبار آسمان‌ها و زمین را از آن‌ها مخفی کرده و اصول علم را در آن‌چه از ایشان سؤال می‌شود و قوام و استواری دینشان در آن است، از آن ها منقطع می‌کند).


بنا بر این، علومی که نیاز نیستند، اندک اندک و بر حسب نیاز به معصوم می‌رسند و البته اگر حکمت اقتضاء کند.


روایاتی دال بر این که بعضی از ائمه اهل بیت علیهم السلام نزد معلم شاگردی کردند:

 

روایت شده که امام حسن مجتبی (ع) برای یادگیری نوشتن، نزد معلم، شاگردی می‌کرد: (عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر، عن أبي عبد الله (ع): (أن أعرابياً خرج من قومه حاجاً محرماً، فورد على ادحی نعام فيه بيض فأخذه واشتواه وأكل منه وذكره أن الصيد حرام، فورد المدينة فقال: أين الخليفة بعد رسول الله (ص) فقد جنيت عظيماً، فأرسل إلى أبي بكر فورد عليه وعنده ملأ من قريش فيهم عمر بن الخطاب وعثمان بن عفان وطلحة والزبير وسعد وسعيد وعبد الرحمن بن عوف وأبو عبيدة بن الجراح وخالد بن الوليد والمغيرة بن شعبة، فسلم الأعرابي ثم قال: يا خليفة رسول الله أفتني، فقال له أبو بكر: قل يا أعرابي، فقال: إني خرجت من قومي حاجاً محرماً فأتيت على أدحی فيه بيض نعام فأخذته واشتويته فأذن لي من الحج ما عليّ فيه حلال وما عليّ فيه حرام من الصيد. فاقبل أبو بكر على من حوله وقال: أنتم حواري رسول الله، فقال الزبير من دون الناس: أنت خليفة رسول الله (ص) وأنت أحق بإجابته، فقال له أبو بكر: يا زبير، علي بن أبي طالب في صدرك، قال: وكيف وأمي صفية ابنة عبد المطلب عمة رسول الله، فقال الأعرابي: ما في القوم إلا من يجهد، وقال له الأعرابي: ما اصنع؟ قال له الزبير: لم يبق في المدينة من نسأله بعد من حضر هذا المجلس إلا صاحب الحق الذي هو أولى بهذا المجلس منهم، قال الأعرابي: فترشدني إليه؟ قال الزبير: إن أخباري يسومونه قوم ويحط آخرون، قال الأعرابي: قد ذهب الحق وصرتم تكرهون، قال عمر: إلى كم تطيل الخطاب يا ابن العوام قوموا بنا والأعرابي إلى علي فلا نسمع جواب هذه المسألة إلا منه. فقاموا بأجمعهم والأعرابي معهم حتى صاروا إلى أمير المؤمنين فاستخرجوه من بيته وقالوا للأعرابي: أقصص قصتك على أبي الحسن علي، قال الأعرابي: فلم أرشدتموني إلى غير خليفة رسول الله (ص)؟ فقالوا: ويحك يا أعرابي خليفة رسول الله أبو بكر وهذا وصيه في أهل بيته وخليفته وقاضي دينه ومنجز عداته ووارث علمه، قال الأعرابي: ويحكم يا أصحاب محمد والذي أشرتم إليه بالخلافة ما فيه من هذه الخصال خصلة واحدة، قالوا: ويحك يا أعرابي اسأل عن مسألتك ودع عنك ما ليس من شأنك، قال الأعرابي: يا أبا الحسن، يا خليفة رسول الله (ص)، إني خرجت من قومي حاجاً محرماً، قال له أمير المؤمنين: تريد الحج، فوردت على أدحی فيه بيض نعام فأخذته واشتويته وأكلته، فقال الأعرابي: من سبقني بالخبر إليك؟ فقال أمير المؤمنين عمن تحدث به في المجلس مجلس أبي بكر خليفة رسول الله فكيف لا يسبق الخبر إليه قال له أمير المؤمنين: فأفته يا أبا حفص، قال له أبو حفص: لو حضرت وعلمت الفتوى ما حملنا إليك. فقال أمير المؤمنين: أجل يا أعرابي عليك بالصبي الذي بين يدي معلمه ومؤدبه صاحب الرواية فإنه ابني الحسن فاسأله فإنه يفتيك. قال الأعرابي: إنا لله وإنا إليه راجعون مات دين محمد (ص) بعد موته فحمد وتنازع أصحاب محمد وأزبد. قال أمير المؤمنين: حاش لله يا أعرابي لم يمت أبداً. قال الأعرابي: أفمن الحق أن أسأل خليفة رسول الله (ص) وحوارييه وأصحابه ولا يفتوني ويحيلوني عليك وتحيلني وتأمرني أن أسأل الصبي الذي بين يدي معلمه لا يفصل بين الخير والشر؟ فقال أمير المؤمنين (ع): يا أعرابي، لا تقل ما ليس لك به علم واسأل الصبي فإنه يفتيك. فقام الأعرابي إلى الحسن (ع) وقلمه في يده يخط في الصحيفة ومؤدبه يقول: أحسنت أحسن الله إليك يا حسن. قال الأعرابي: يا مؤدب يحسن للصبي من إحسانه وما أسمعك تقول له شيئاً حتى كأنه بمؤدبك؟ قال: فضحك القوم من الأعرابي وصاحوا به: ويحك يا أعرابي أوجز. قال الأعرابي: قد نبأتك يا حسن إني خرجت من قومي حاجاً محرماً فوردت على أدحی فيه بيض نعام فاشتويته وأكلته عامك هذا ناسياً. قال الحسن: زدت في القول يا أعرابي قولك عامداً لم يكن هذا عبثاً. قال الأعرابي: ما كنت ناسياً، فقال له الحسن – وهو يخط في صحيفته -: يا أعرابي، خذ بعدد البيض نوقاً فاحمل (أي فاعل) عليها فيقاً يعني ذكر النوق، فإذا أنتجت من قابل فاجعلها هدياً بالغ الكعبة كفارة لفعلك. قال الأعرابي: فديتك يا حسن إن من الإبل لما يزلقن. قال الحسن (ع): يا أعرابي، وإن في البيض لما يمرقن. قال الأعرابي: أنت صبي محق وفي علم الله معروف ولو جاز أن يكون ما أقول لقلت إنك خليفة رسول الله (ص). قال الحسن (ع): ما ترى قوماً اختاروه فإذا أبغضوه عزلوه. فكبر القوم وعجبوا لما سمعوا من الحسن، فقال أمير المؤمنين (ع) الحمد لله الذي جعل في ابني هذا كما جعله في داود وسليمان فكان هذا من دلائله (ع)). الهداية الكبرى – الحسين بن حمدان الخصيبي: ص187 – 189، وعنه مستدرك الوسائل – الميرزا النوري.

روایت طولانی است، موضع گواه را نقل می‌کنیم.
در کتاب الهدایة الکبری آمده است: محمد بن سنان از مفضل بن عمر از امام صادق (ع) روایت می کند: (
 امیر المؤمنین (ع) فرمودند: باشد ای اعرابی بر تو باد در مورد کودکی که بین دستان آموزگار و مربی‌اش علم آموزی می‌کند او فرزندم حسن است از او سؤال کن که به تو فتوا می‌دهد. اعرابی گفت:… مرا امر می‌کنید که نزد کودکی روم که در بین دستان معلمش علم می‌آموزد و خیر و شر را از هم تشخیص نمی‌دهد؟! امیر المؤمنین (ع) فرمودند: ای اعرابی در مورد آن‌چه که نمی‌دانی سخن مگو. از کودک بپرس او به تو فتوا می‌دهد.اعرابی برخاست و نزد حسن (ع) رفت در حالی‌که کودک قلم به دست و به روی صحیفه می‌نگارد و معلم به او می‌گوید: احسنت، ای حسن). 


این روایت بین همه معروف است. آن‌چه در روایت آمده است بیان آن دارد که معصوم علوم دیگری غیر از آن علومی که به آن‌ها مکلف است را می‌تواند از غیر معصوم فرا گیرد زیرا که آن علوم از جانب خدا و وحی الهی است، لذا امیر مؤمنان (ع) در اعتراض به آن اعرابی فرمودند: مرا امر می‌کنید که نزد کودکی روم که در بین دستان معلمش علم می‌آموزد و خیر و شر را از هم تشخیص نمی‌دهد؟! امیر المؤمنین (ع) فرمودند: ای اعرابی در مورد آن‌چه که نمی‌دانی سخن مگو. از کودک بپرس او به تو فتوا می‌دهد.

آری، ایشان می‌دانند که او حجتی از حجت‌های خداست، و قرآن و وحی الهی بر سینه‌هایشان نازل شده است، و فراگیری آن علوم ربطی به عصمت و حجیت ندارد.

ورد في الثاقب في المناقب: (عن محمد بن قتيبة، عن مؤدب، كان لأبي جعفر (ع) قال: إنه كان بين يدي يوماً يقرأ في اللوح إذ رمى اللوح من يده وقام فزعاً وهو يقول: “إنا لله وإنا إليه راجعون، مضى والله، مات أبي (ع)” فقلت:……. يقول المصنف (رضي الله عنه): إنه كان بالمدينة وأبوه بطوس. وروى ذلك أبو الصلت الهروي، وقال: لما مضى الرضا (ع)، وأغلقنا الباب دخل علينا فتى والباب مغلق من صفته كذا وكذا، والقصة مشهورة). الثاقب في المناقب – ابن حمزة الطوسي: ص509 – 510، وموسوعة الإمام الجواد (ع) – السيد الحسيني القزويني: ج1 ص75 – 76.

در الثاقب فی المناقب آمده است: محمد بن قتیبه از معلم ابی جعفر (ع) نقل می‌کند که گفته است: (روزی نزد من بود و مشغول خواندن از روی لوح بود. ناگهان لوح را انداخت و با حالت فزع از جای خود پرید و می‌گفت: انا لله و انا الیه راجعون، به خدا سوگند که درگذشت، پدرم وفات یافت… عرض کردم:……مصنف (رض) می‌گوید: ایشان در مدینه بودند و پدرشان در طوس. و ابو صلت هروی روایت کرده و گوید: وقتی امام رضا (ع) وفات یافتند و درب را بستیم، جوانی بر ما وارد شد در حالی‌که درب ورودی قفل شده بود و صفات آن جوان این‌چنین و آن‌چنان بود و این داستان بسیار مشهور است). 

ابی جعفر محمد جواد (ع) است که در نزد مؤدب – معلم – شاگردی می‌کرد، اگر قبل از آن، به همه چیز علم داشت آیا باز این‌گونه وقت خود را صرف یادگیری علوم، به هدر می‌داد؟!این روایات هیچ تناقضی با آن دسته روایاتی که حکایت از علم بی کرانشان (ع) می‌کند ندارد. حقیقت این است که تمام علوم از ایشان (ع) خارج می‌شود و آنان منبع و منشأ و چشمۀ آن هستند، دروازه‌های الهی و دانندۀ علم اویند. اما بر ماست که بین حقیقت و وجودشان در این دنیا، تمایز ایجاد کنیم. ایشان (ع) در این عالم مادی، اسیر و پوشانده شده در قالب جسم و کالبد هستند و رسیدن به آن‌چه که در عقول کامل آنان نهفته است، به ارادۀ خداوند متعال ختم می‌شود و به اقتضای حکمتی است که خود سبحانه و تعالی مقدر می‌دارد.

آیا از یاد برده‌ایم که سلیمان نبی (ع) در شناخت مکان‌های دارنده آب، از هدهد کمک می‌گرفت و هدهد بود که خبر ملکه سبأ را بدو داد در حالی‌که سلیمان نبی (ع) در مورد او نمی‌دانست و این آیه قرآن است که خداوند متعال از حکایت هدهد می‌گوید: (
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ). (پس ديرى نپاييد كه [هدهد آمد و] گفت از چيزى آگاهى يافتم كه از آن آگاهى نيافته‌‏اى و براى تو از سبأ گزارشى درست آورده‌ام). النمل: 22.

ائمه (ع) بعضی از بعض دیگر اعلم‌تر هستند:

اگر تمام ائمه (ع) در همه حال، به علم همه چیز احاطه داشتند، با روایاتی که تصریح می‌کنند برخی داناتر از برخی دیگر هستند، چه برخورد شود:

(1) حدثنا يعقوب بن يزيد عن محمد بن أبي عمير عن محمد بن يحيى عن أبي بصير قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: (يا أبا محمد كلما نجري في الطاعة والأمر مجری واحد وبعضنا اعلم من بعض). بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار – ص 499.

یعقوب بن یزید از محمد بن ابی عمیر از محمد بن یحیی از ابی بصیر نقل می‌کند که گفته است: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: (ای ابا محمّد همه ما در اطاعت و امر مجراى واحد داريم و بعضى از بعض ديگر اعلم هستيم).


(2) حدثنا أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد عن يحيى الحلبي عن أيوب بن الحر عن أبي عبد الله عليه السلام قال: (قلنا الأئمة بعضهم اعلم من بعض؟ قال: نعم، وعلمهم بالحلال والحرام وتفسير القرآن واحد). بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار – ص 499.


احمد بن محمد از حسین به سعید از نضر بن سوید از یحیی حلبی از ایوب بن حر از ابی عبدالله (ع) نقل می‌کنند: (از حضرت پرسيديم آيا ائمه بعضى از بعض ديگر اعلم هستند؟ فرمود: آرى، علم ایشان به حلال و حرام و تفسير قرآن يكى است).

(3) حدثنا أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن ابن أبي عمير عن الحسين بن زياد عن أبي عبد الله عليه السلام قال: (قلنا الأئمة بعضهم اعلم من بعض؟ قال: نعم، وعلمهم بالحلال والحرام وتفسير القرآن واحد). بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار – ص 499.

احمد بن محمد بن از حسین بن سعید از ابن ابی عمیر از حسین بن زیاد از ابی عبد الله (ع) نقل می‌کنند: (از حضرت پرسيديم آيا ائمه بعضى از بعض ديگر اعلم هستند؟ فرمود: آرى، علم ایشان به حلال و حرام و تفسير قرآن يكى است).


ایشان یکی داناتر از دیگری می‌باشند، یعنی بر یکی از آنان (ع) علمی می‌گذرد که بدان آگاهی نداشته. آری همان‌طور که روایات تصریح می‌کنند که علم‌شان به حلال و حرام و تفسیر قرآن یکی است؛ زیرا به دست آوردن همین مقدار از علم برای امام معصوم کافی است؛ زیرا او وسیله‌ای برای ادای تکلیف شرعی جهت هدایت و رهبری مردم می‌باشد که این را از گفته‌های فقهای پیشین بیان خواهیم کرد ان شاء الله. و هم‌چنین روایتی نقل است که تصریح می‌کند امام حسن مجتبی (ع) در کودکی، تحت تعلیم یک معلم جهت یادگیری خواندن و نوشتن بوده که روایت تقدیم شد، سایر ائمه نیز هم‌چون امام هادی (ع) تعلیم یافتند:

حدثنا محمد بن عيسى عن قارن عن رجل انه كان رضيع أبى جعفر عليه السلام قال: (بينا أبو الحسن عليه السلام [الهادي] جالس مع مؤدب له يكنى أبا زكريا وأبو جعفر عليه السلام عندنا انه ببغداد وأبو الحسن يقرأ من اللوح إلى مؤدبه إذ بكى بكاء شديداً سئله المؤدب ما بكاؤك فلم يجبه. فقال ائذن لي بالدخول فاذن له فارتفع الصياح والبكاء من منزله ثم خرج إلينا فسألنا عن البكاء؟ فقال: إن أبي قد توفى الساعة. فقلنا بما علمت؟ قال: فادخلني من اجلال الله ما لم أكن اعرفه قبل ذلك فعلمت انه قد مضى فتعرفنا ذلك الوقت من اليوم والشهر فإذا هو قد مضى في ذلك الوقت). بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار – ص 487.

قارن از برادر شيرى حضرت جواد نقل كرد كه گفت: (روزى حضرت امام علی نقى با مؤدب (معلم) خود كه زكريا نام داشت نشسته بود. حضرت جواد عليه السّلام آن موقع در بغداد بودامام علی نقى مشق خود را براى معلم مي‌خواند ناگهان گريه شديدى را آغاز نمود. معلم پرسيد علت گريه شما چه بود؟ جواب نداد فرمود اجازه مي‌دهى من به حرم سرا داخل شوم، اجازه داد يک مرتبه صداى شيون و گريه زنان از منزل بلند شد. بعد از اين‌كه پيش ما آمد علت گريه را پرسيديم، فرمود: پدرم هم اكنون از دنيا رفت. گفتيم: از كجا فهميدى؟ فرمود: عظمت خدا بر دلم جاى گرفت كه برايم سابقه نداشت، فهميدم پدرم از دنيا رفته. آن تاريخ را يادداشت كرديم وقتى خبر آمد معلوم شد در همان ساعت از دنيا رفته بود).

و این روایت، دال بر این است که امام جواد (ع) زیر نظر یک مؤدب (معلم) علوم را فرا می‌گرفت، و شواهد و حکایت‌های بسیاری موجود است که ادعای پیروان فقهای آخر الزمان را نقض می‌کند و حاکم بر همه چیز، فرموده ایشان (ع) می‌باشد: (چون علم الهى براى ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم).

عن معمر بن خلاد قال: 
(سأل أبا الحسن عليه السلام رجل من أهل فارس فقال له: أتعلمون الغيب؟ فقال: قال أبو جعفر عليه السلام: يبسط لنا العلم فنعلم ويقبض عنا فلا نعلم…). الكافي – الشيخ الكليني – ج 1 – ص 256.


معمر بن خلاد گويد: (مردى از اهل فارس به حضرت ابو الحسن عليه السلام عرض كرد: شما علم‏ غيب می‌دانيد؟ امام فرمود: چون علم الهى براى ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم…‏).

و به کسی که معتقد است احاطه بر تمام علوم صفتی است که معصوم با آن شناخته می‌شود، می‌گوییم: 

این عقیده و عقاید باید دارای دلیل یقینی باشند در حالی‌که فاقد دلیل هستند؛ بلکه دلیل قرآنی و روایی و عقلی و حقیقت واقع، خلاف آن را نشان می‌دهد؛ بلکه حتی عالم و فقیهی از فقهای عقائد که به نظر و قول‌شان توجه می‌شود، از بین آنان کسی پیدا نمی‌شود که از چنین عقیده باطلی سخن گفته باشد. 

خداوند متعال می فرماید: (قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ * قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَعلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)، (پيامبران‌شان گفتند مگر در باره خدا پديد آورنده آسمان‌ها و زمين ترديدى هست او شما را دعوت مى‏‌كند تا پاره‏‌اى از گناهان‌تان را بر شما ببخشايد و تا زمان معينى شما را مهلت دهد. گفتند شما جز بشرى مانند ما نيستيد مى‌‏خواهيد ما را از آن‌چه پدران‌مان مى‏پرستيدند باز داريد پس براى ما حجتى آشكار بياوريد * پيامبران‌شان به آنان گفتند ما جز بشرى مثل شما نيستيم ولى خدا بر هر يک از بندگانش كه بخواهد منت مى‏نهد و ما را نرسد كه جز به اذن خدا براى شما حجتى بياوريم و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند). ابراهیم: 11-10.


و می‌فرماید: (
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا)، (بگو من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مى‌‏شود كه خداى شما خدايى يگانه است پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريک نسازد). الکهف: 110.

و می‌فرماید: (وَما أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا)، (و پيش از تو پيامبران [خود] را نفرستاديم جز اين‌كه آنان [نيز] غذا مى‌‏خوردند و در بازارها راه مى‌‏رفتند و برخى از شما را براى برخى ديگر(وسيله) آزمايش قرار داديم آيا شكيبايى مى‌‏كنيد و پروردگار تو همواره بيناست). الفرقان: 20. 

 

اصل اصیل این است که حجت در این عالم جسمانی همانند بقیه مردم است و در مسئله معرفت و شناخت علوم دنیوی در این عالم جسمانی، امکان‌پذیر نمی‌باشد که دیگر علوم را بداند مگر از راه اکتساب، همانند دیگر مردم: (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ، من بی شک بشری مثل شما هستم). و الّا از طریق معجزه، و امکان خروج از این اصل وجود ندارد، الّا با دلیلی یقینی و قطعی که در دست نمی‌باشد.


حجج الهی (ع) مهارت‌ها و حرفه‌هایی را می‌آموختند تا زندگی خود را بگردانند و روزی خود را کسب کنند و اگر بر تمام علوم احاطه داشتند، چه نیازی بود که نزد صاحبان حرفه‌ها تعلیم ببینند؟! عیسی (ع)، یکی از پیامبران اولی العزم و معصوم است که حرفه نجاری را نزد یوسف نجار می‌آموخت و پیامبر اکرم (ص) به همراه قریش و عمویش ابی طالب (ع) مسافرت می‌کرد تا تجارت را بیاموزد و آن همانند نجّاری خیلی آسان‌تر از ریاضیات و فیزیک و دیگر علوم آکادمی است.

و امام حسن (ع) معلمی داشت که نزد او نوشتن را می‌آموخت؛ همان‌طور که در داستان اعرابی آمده است؛ اعرابی که آمده بود تا از خلیفه و جانشین رسول الله (ص) در مورد مسئله تخم شتر مرغ بپرسد، و امام علی (ع) او را به سوی حسن (ع) فرستاد در حالی‌که نزد معلم تعلیم می‌یافت.

و هم‌چنین امام جواد (ع) نزد یک مربی و معلم، تعلیم می‌دید.

و روایات بسیار دیگر. آیا ایشان (ع) وقت خود را تلف می‌کردند، اگر به این علوم آگاهی داشتند؟ و ایشان (ع) از هرگونه بیهودگی و سفاهت پاک و منزه‌اند.

اگر علی (ع) و حسن و حسین (ع) طب – که از ریاضیات ساده‌تر است- را می‌دانستند، پس چرا به دنبال طبیب برای معاینه زخم امیر المؤمنین (ع) که ابن ملجم ملعون بر فرق سر ایشان ایجاد کرده بود، فرستادند؟! اگر آن‌ها طب می‌دانستد و معصوم هستند به دور از حکمت است که طبیب بیاورند.

رسول الله (ص) چه احتیاجی داشتند که مردی را به عنوان راهنمای سفر خود اجاره کنند آن هنگام که قصد مدینه یا سفر به مکان دیگر را می‌داشتند؟

به علاوه اگر حجج الهی (ع) تمام علوم را بر نحوه ملازمت دارا می‌بودند (یعنی در هر حین و بدون ضرورت آن علوم را بدانند) در این صورت این امر بزرگ‌ترین معجزه بلکه یک معجزه قهری می‌باشد. پس حضرت موسی (ع) چه نیازی به عصایی که به مار تبدیل گردد داشت، و علمای عقاید چه نیازی داشتند که واقعه شیر ده شدن بز ام معبد را به عنوان یکی از معجزات پیامبرمان محمد (ص) و… نقل کنند. 

و اگر معصومین (ع) تمام این علوم را می‌دانستند، با آن احتجاج می‌کردند و آن به تواتر به ما می‌رسید و اگر این عقیده، موجود بود، علماء و فقهای مذهب حق آن را تدوین کرده، به آن اعتناء می‌ورزیدند؛ بلکه آنان _خداوند رحمت‌شان کند _ اجماع طائفه محق را مبنی بر این‌که این عقیده غُلاة (کسانی که معصوم را به مبالغه و دور از حقیقت وصف می‌کنند و چه بسا صفات لاهوت مطلق (الله) را به وی می‌دهند) است، نقل کرده‌اند. و علماء حتی اتفاق افتادن معجزه را برای شناخت صدق و حقانیت مدعی مقام حجیّت واجب نمی‌دانستند.


اعتقاداتی که شیعیان پیرو اهل بیت (ع) در سابق نداشتند، توسط فقهای بی عمل آخر الزمان امروزه واجب شدند.

آیا حجت معصوم باید به همه علوم احاطه داشته باشد و به چه علومی باید دانا باشد:

شیخ محمد جواد مغنیه در کتاب… الشیعه في المیزان- الشیعه و التشیع – محمد جواد مغنیه –ص 43 می‌گوید:

فصل: علوم امام: آیا شیعه معتقد است که ائمه به همه چیز علم دارند؟ حتی به صنایع و مشاغل و زبان‌ها؟

(ثم هل علوم الأئمة ومعارفهم في عقيدة الشيعة، كعلوم سائر الناس ومعارفهم، أو هي وحي، أو إلهام وما أشبه؟ ولست أعرف مسألة ضلت فيها الأقلام، حتى أقلام بعض الإمامية أكثر من هذه المسألة. مع أنها ليست من المسائل الغيبية، ولا المشاكل النظرية. وذكرنا في فصل سابق أن الحديث عن عقيدة طائفة من الطوائف لا يكون صادقا، ولا ملزماً لها إلا إذا اعتمدت على أقوال الأئمة، والعلماء المؤسسين الذين يمثلونها حقا، لذلك اعتمدنا في هذا البحث على أقوال الأئمة الأطهار، والشيوخ الكبار، كالمفيد والمرتضى والخواجا نصير الدين الطوسي، ومن إليهم أمانة وعلما)
(آیا علوم و معارف ائمه در عقیده شیعه، مانند علوم و معارف سایر مردم است، یا وحی و الهام و مشابه این امور می‌باشد؟ در مورد مسأله‌ای که افکار در مورد آن متحیر گشت، حتی افکار بعضی از امامیه بیش از این مسئله در آن متحیر ماند. با وجود این‌که آن مسئله از امور غیبی و یا از مشکلات نظری نمی‌باشد، و در فصل گذشته ذکر کردیم که بحث در مورد عقیده طائفه‌ای از طائفه‌ها صدق نمی‌کند و نمی‌توان آن‌ها را بدان پایبند ساخت مگر این‌که به فرموده‌های ائمه و علمای بیان‌گزار که نماینده واقعی آن‌ها هستند استناد کرد. به همین سبب در این بحث فرموده‌های ائمۀ اطهار و شیوخ بزرگوار هم‌چون مفید و مرتضی و خواجه نصیر الدین طوسی و دیگر کسانی که علم و امانت‌داری دارند، را نقل می‌کنیم).

شریف مرتضی در کتاب الشافی ص 188 در مورد حرفه‌ها گوید: (معاذ الله أن نوجب للإمام من العلوم إلا ما تقتضيه ولايته، وأسند إليه من الأحكام الشرعية، وعلم الغيب خارج عن هذا).

(پناه بر خدا از این‌که علومی را بر امام واجب کنیم جز این‌که به اقتضای ولایتش باشد و احکام شرعی بر آن استناد داشته باشند… و علم غیب از این موضوع خارج است).

و در ص 189 می‌گوید: (… لا يجب أن يعلم الإمام بالحرف والمهن والصناعات، وما إلى ذاك مما لا تعلق له بالشريعة. إن هذه يرجع فيها إلى أربابها، وإن الإمام يجب أن يعلم الأحكام، ويستقل بعلمه بها، ولا يحتاج إلى غيره في معرفتها، لأنه ولي إقامتها، وتنفيذها).

(واجب نیست که امام به حرفه‌ها، مهارت‌ها و دیگر شغل‌ها دانا باشد جز دانش به آن‌چه که مربوط به شریعت باشد، این امر به اربابش رجوع داده می‌شود، و بر امام واجب است که احکام را بشناسد و به علم خود در مورد آن مستقل شود و در معرفت آن به کس دیگر محتاج و نیازمند نباشد؛ زیرا او سرپرست و ولّی اقامت و اجرای آن‌هاست).

شیخ طوسی در تلخیص الشافي که به همراه کتاب مذکور، ص 321 به چاپ رسیده، می‌گوید: (يجب أن يكون الإمام عالماً بما يلزم الحكم فيه، ولا يجب أن يكون عالما بما لا يتعلق بنظره كالشؤون التي لا تخصه ولا يرجع إليه فيها. وهذا يتفق تماما مع قول الشيعة الإمامية بأن الإمام عبد من عبيد الله، وبشر في طبيعته، وصفاته، وليس ملكاً ولا نبيا. أما رئاسته العامة للدين والدنيا فإنها لا تستدعي أكثر من العلم بأحكام الشريعة، وسياسة الشؤون العامة…).

(امام باید به اموری عالم باشد که مربوط به حکم هستند، و نباید به اموری که هیچ ارتباطی به نظر او ندارد و با ایشان مرتبط نیستند و به آن‌ها رجوع نمی‌شود عالم باشد. و این امر با گفته شیعه امامیه، که امام نیز در حالت طبیعی و عادی مانند دیگران بشر و در صفات نیز عادی است و بنده‌ای از بندگان خداست و نه فرشته و پیامبر است کاملاً مطابقت دارد.اما رهبری عام دین و دنیا، به علم و آگاهی بیشتری غیر از علم به احکام شریعت و سیاست شؤون عامه، نیازمند نیست…).


قال الشيخ المفيد في (المسائل العكبرية) جواباً على إشكالية إتباع النبي موسى (ع) الخضر فقال فيما قال: (… و لو كان موسى عليه السلام اتبع الخضر بعد بعثته لم يكن ذلك أيضاً قادحاً في نبوته، لأنه لم يتبعه لاستفادته منه علم شريعته، و إنما اتبعه ليعرف باطن أحكامه التي لا يخلّ فقدُ علمه بها لكماله في علم ديانته. و ليس من شرط الأنبياء عليهم السلام أن يحيطوا بكل علم، و لا أن يقفوا على باطن كل ظاهر. و قد كان نبينا محمد(ص) و آله أفضل النبيين و أعلم المرسلين و لم يكن محيطاً بعلم النجوم و لا متعرضاً لذلك و لا يتأتى منه قول الشعر و لا ينبغي له. و كان أمياً بنص التنزيل و لم يتعاط معرفة الصنائع، و لما أراد المدينة استأجر دليلاً على سنن الطريق، و كان يسأل عن الأخبار و يخفى عليه منها ما لم يأت به إليه صادق من الناس، فكيف ينكر أن يتبع موسى عليه السلام الخضر بعد نبوته ليعرف بواطن الأمور مما كان يعلمه مما أورده الله سبحانه بعلمه…).

شیخ مفید در پاسخ به اشکال، پیروی و اطاعت موسی (ع) از خضر نبی (ع) می‌گوید: (… اگر حضرت موسی (ع) از حضرت خضر (ع) آن هم بعد از بعثتش پیروی کرد طعنه در نبوتش نمی‌باشد، زیرا که برای استفاده از علم شریعت از ایشان پیروی نمی‌کرد، بلکه از ایشان پیروی کرد تا باطن احکام ایشان را بداند که با ندانستن آن‌ها خللی ایجاد نمی‌کنند به دلیل عالم بودن حضرت موسی (ع) نسبت به دیانتش. احاطه داشتن بر تمام علوم، از شروط انبیاء نمی‌باشد و بر آنان نیست که بر باطن همه چیز احاصه یابند. و پیامبرمان محمد (ص) که از همه انبیاء فاضل‌تر و داناتر هستند، بر علم نجوم احاطه‌ای نداشتند و به دنبال آموختن آن‌ها نرفتند، و از ایشان گفته‌های شعرگونه سر نمی‌زند و در خور وى نيست. و بر اساس نص نازل شده، ایشان بی‌سواد بوده و با حرفه‌ها و صنایع مختلف آشنایی نداشتند و هنگامی که خواستند به سوی مدینه رهسپار شوند، راهنما برای شناخت راه اجاره نمودند، و در مورد اوضاع می‌پرسیدند و بخشی از اخبار تا زمانی که توسط راست‌گویان مردم به اطلاع ایشان نمی‌رسید، مخفی باقی می‌ماند…).

 

41 – (القول في علم الائمة (ع) بالضمائر والكائنات واطلاق القول عليهم بعلم الغيب وكون ذلك لهم) في الصفات واقول: (إن الائمة من آل محمد (ص) قد كانوا يعرفون ضمائر بعض العباد ويعرفون ما يكون قبل كونه، وليس ذلك بواجب في صفاتهم ولا شرطاً في إمامتهم…). أوائل المقالات ـ الشيخ المفيد ص67.

(سخن در باب علم و آگاهی ائمه (ع) به درون سینه‌ها و موجودات و اطلاق نام داننده غیب بر آنان و وجودش برای ایشان در صفات. می‌گویم: همانا ائمه از آل محمد (ع) به درون برخی سینه‌ها و نفوس بندگان آگاهی داشتند قبل از این‌که آن مورد اتفاق بیفتد، اما آن به عنوان صفت شرطی که باید داشته باشند و شرط امامت‌شان، مطرح نمی‌باشد...).

[67] 40 – القول في معرفة الائمة (ع) بجميع الصنايع وساير اللغات واقول: (إنه ليس يمتنع ذلك منهم ولا واجب من جهة العقل والقياس و قد جاءت أخبار عمن يجب تصديقه بأن أئمة آل محمد (ص) قد كانوا يعلمون ذلك، فإن ثبت وجب القطع به من جهتها على الثبات. ولى في القطع به منها نظر، والله الموفق للصواب، وعلى قولي هذا جماعة من الامامية، وقد خالف فيه بنونوبخت – رحمهم الله – وأوجبوا ذلك عقلا وقياسا وافقهم فيه المفوضة كافة وسائر الغلاة). همان.

سخن در باب معرفت و شناخت ائمه به تمام مشاغل و حرفه‌ها و سایر لغات است، می‌گویم: (این امر برای ایشان (ع) سخت و مُمتَنِع نیست و از جهت عقل و قیاس هم واجب نمی‌باشد و اخبار از جانب کسی که تصدیقش واجب بوده رسیده که ائمه آل محمد (ع) آن را می‌دانستند. اگر ثابت شد قطع به آن از جهتش بر ثابت شدن واجب گشت. در قطع و جزم به آن مورد نظری دارم، و توفیق صواب از خداوند است، در همین مورد جماعتی از امامیه نیز با من هم عقیده‌اند، و در این مورد فرزندان نوبخت –خدا رحمت‌شان کند- مخالفت ورزیدند و آن را با عقل و قیاس واجب ساختند و همه مفوضه و سائر غُلات با آن‌ها موافقت کردند).

أوائل المقالات ـ الشيخ المفيد http://www.yasoob.com/books/htm1/m013/11/no1145.html



کلام سید مرتضی در باره حضرت محمد (ص):
سيد مرتضى (قدس الله روحه) گفت:
 (هذه الآية(وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍتدل على أن النبي صلى الله عليه وآله ما كان يحسن الكتابة قبل النبوة، فأما بعدها فالذي نعتقده في ذلك التجويز لكونه عالما بالقراءة والكتابة، والتجويز لكونه غير عالم بهما من غير قطع على أحد الأمرين، وظاهر الآية يقتضي أن النفي قد تعلق بما قبل النبوة دون ما بعدها، ولان التعليل في الآية يقتضي اختصاص النفي بما قبل النبوة، لان المبطلين إنما يرتابون في نبوته صلى الله عليه وآله لو كان يحسن الكتابة قبل النبوة، فأما بعد النبوة فلا تعلق له بالريبة والتهمة، فيجوز أن يكون قد تعلمها من جبرئيل عليه السلام بعد النبوة). الطبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن “الجزء الثامن من 389.
(این آیه (و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى‌خواندى)، دلالت بر این دارد که پیامبر (ص) قبل از نبوت نوشتن نمی‌دانستند، اما بعد، چیزی که به آن بعد از بعثت جایز و بدان معتقدیم به این دلیل که خواندن و نوشتن می‌دانستند، و جایز بودن بدون قطع و جزم به هر دو امربه این دلیل است که بدان‌ها دانش نداشتند، و ظاهر آیه اقتضاء می‌کند که نفی متعلق به قبل از نبوت است، و زیرا که تعلیل در آیه مقتضی اختصاص نفی به قبل از نبوت است، زیرا باطل خواهان در نبوت ایشان (ص) دچار شک و تردید می‌شوند اگر چه به نوشتن قبل از نبوت دانش داشتند، اما بعد از نبوت به ایشان شک و تردید و تهمت وارد نخواهد شد، پس جایز است که آن را بعد از نبوت از جبرئیل علیه السلام فرا گرفت).


بنا بر این حتی خواندن و نوشتن به زبان عربی نزد علماء غیر مُسَلم و غیر متفق علیه است، و سید مرتضی بر این دو امر قطع و جزمی ندارد، حضرت محمد (ص) بعد از این آیه ممکن است که خواندن و نوشتن را بداند و ممکن است نداند.

کلام سید مرتضی که شامل پیامبر (ص) و ائمه (ع) است:

این سؤال از ایشان پرسیده شد:
(به پیامبر (ص) چه چیزی باید اعتقاد داشت، آیا ایشان خواندن و نوشتن می‌دانستند یا خیر؟).
سید مرتضی پاسخ داد:
(جواب:

وبالله التوفيق الذي يجب اعتقاده في ذلك التجويز، لكونه عليه السلام عالما بالكتابة وقراءة الكتب، ولكونه غير عالم بذلك، من غير قطع على أحد الأمرين.
وإنما قلنا ذلك، لأن العلم بالكتابة ليس من العلوم التي يقطع على أن النبي والإمام عليهما السلام لابد من أن يكون عالما بها وحائزا لها.
لأنا إنما نقطع في النبي والإمام على أنهما لا بد أن يكون كل واحد عالما بالله تعالى وأحواله وصفاته، وما يجوز عليه وما لا يجوز، وبجميع أحوال الديانات وبسائر أحكام الشريعة التي يؤديها النبي صلى الله عليه وآله أن يحفظها الإمام عليه السلام ويتقدمها، حتى لا يشذ على كل واحد منهما من ذلك الشيء يحتاج فيه إلى استفتاء غيره، كما يذهب المخالفون لنا.
أما ما عدى ذلك من الصناعات والحرف، فلا يجب أن يعلم نبي أو إمام شيئا من ذلك. والكتابة صنعة كالنساجة والصياغة، فكما لا يجب أن يعلم ضروب الصناعات، فكذلك الكتابة.
وقد دللنا على هذه المسألة، واستقصينا الجواب عن كل ما يسأل عنه فيها في مسألة مفردة أمليناها جوابا لسؤال بعض الرؤساء عنه، وانتهينا إلى أبعد الغايات.
وقلنا: أن إيجاب ذلك يؤدي إلى إيجاب العلم بسائر المعلومات الغائبات والحاضرات، وأن يكون كل واحد من النبي والإمام محيطا بمعلومات الله تعالى كلها.……..
فإن قالوا: الفرق بين الصناعات وبين الكتابة، أن الكتابة قد تتعلق بأحكام الشرع، وليس كذلك باقي الصناعات.
قلنا: لا صناعة من نساجة أو بناء أو غيرهما إلا وقد يجوز أن يتعلق به حكم شرعي كالكتابة.
ألا ترى أن من استأجر بناءا على مخصوص، وأيضا النساجة قد يجوز أن يختلف، فيقول الصانع: قد وفيت العمل الذي استؤجرت له، ويقول المستأجر: ما وفيت بذلك.
فمتى لم يكن الإمام عالما بتلك الصناعات ومنتهيا إلى أبعد الغايات لم يمكنه أن يحكم بين المختلفين.
فإن قيل: يرجع إلى أهل تلك الصناعة فيما اختلفا فيه.
قلنا: في الكتابة مثل ذلك سواء.
وبينا في تلك المسألة التي أشرنا إليها، بأن هذا يؤدي إلى أن علم الإمام تصديق الشهادة أو كذبه فيما يشهد به، لأنه إذا جاز أن يحكم بشهادة مع تجويز كونه كاذبا….
وإلا جاز أن يحكم بقول ذي الصناعات في قيم المتلفات وأروش الجنايات وكل شيء اختلف فيه فيما له تعلق بالصناعات وإن جاز الخطأ على المقومين.
وبينا أن ارتكاب ذلك يؤدي إلى كل جهالة وضلالة). انتهى… رسائل الشريف الرضي. المسألة الثانية : (علم النبي صلى الله عليه وآله بالكتابة والقراء‌ة) ص 106-105.
(توفیق از خداست. چیزی که باید به آن اعتقاد داشته باشیم تجویز است، چرا که ایشان (ص) خواندن و نوشتن می‌دانستند، و چرا که ایشان علمی نسبت به آن‌ها (خواندن و نوشتن) نداشتند، بدون صدور نظر قطعی در این دو مورد.
این را به این دلیل گفتیم، زیرا که دانش نوشتن از علومی که پیامبر و امام نسبت به آن‌ها باید دانا باشند، نیستند.
بر پیامبر و امام علم و دانش به خدا و احوال و صفات او را قطع و جزم می‌کنیم، و آن‌چه بر او جایز و غیر جایز است، و به همه احوال دیانت‌ها و سایر احکام شریعت که پیامبر (ص) آن‌ها را اداء و امام (ع) آن‌ها را حفظ و تقدیم کند، تا از یکی از آن‌ها بی اطلاع نماند تا به استفتاء کسی نیازمند نباشد همان‌گونه که مخالفین این کار را انجام می‌دهند.
اما به غیر از این‌ها از صنعت و حرفه بر پیامبر یا امام واجب نیست که چیزی از آن‌ها بداند، و نوشتن صنعت است مانند نساجی و زر‌گری، همان‌گونه که بر او واجب نیست که صنایع را فرا گیرد، نوشتن نیز بدین صورت است.
این مسئله را بیان ساختیم، و در مورد هر آن‌چه در مورد مسأله مفرد سؤال می‌شود بررسی کردیم و پاسخ کامل به بعضی از بزرگان دادیم، و به بهترین اهداف دست یافتیم.
گفتیم: واجب کردن آن باعث می‌شود که سائر اطلاعات غائب و حاضر را واجب کنیم، و این‌که هر کدام از پیامبر و امام به همه اطلاعت در مورد خدای متعال احاطه داشته باشد……….
اگر گفتند: فرق بین صنایع و نوشتن این است که نوشتن مربوط به احکام شرعی می‌شود، و مانند دیگر صنایع نیست.
می‌گوییم: به هر صنعتی چه نساجی یا ساخت و ساز و غیر آن‌ها، احکام شرعی مانند نوشتن متعلق می‌شود.
آیا نمی‌بینی که شخصی برای ساخت و یا نساجی شخصی را اجرت کرد و جایز است بین آنان اختلافی ایجاد شود، سازنده می‌گوید: کار که برای آن دست‌مزد دریافت کردم را به اتمام رساندم، و مستأجر می‌گوید: به خوبی کار را انجام ندادی.
پس از چه وقت امام وقتی که نسبت به آن صنایع دانشی ندارد و به آن‌ها دست پیدا نکرده است نتواند بین دو نفر که دچار اختلافند داوری و حکم‌رانی کند.
اگر گفته شود: به اهل آن صنایع که دچار اختلاف شدند باز می‌گردد.
می‌گوییم: حال نوشتن نیز مانند حال صنایع است.
در مسئله‌ای که به آن اشاره کردیم بیان شد که این امر به معنای علم امام به تصدیق شهادت یا کذب آن‌چه که بدان شهادت داده می‌شود است، زیرا که جایز است با گواهی این‌که دروغ‌گو است حکم کند.
در غیر این صورت جائز شد که به گفته اهل صنایع در ارزش تلف شد‌ه‌ها و جنایت‌ها و همه چیز که در آن اختلاف شود و متعلق به صنایع باشد حکم کند، جایز شد که در ارزیابی نیز خطاء کند.
و تبیین کردیم که ارتکاب آن باعث هر جهالت و ضلالت می‌شود). پایان


پس اگر جایز است امام نسبت به خواندن و نوشتن به زبان عربی عالم نباشد، چگونه شرط اثبات امامت او دانستن همه زبان‌ها و حرفه‌هاست؟!


هم‌چنین سيد مرتضى گفت: (معاذ الله ان نوجب للإمام من العلوم الا ما تقتضيه ولايته، واسند إليه من الأحكام الشرعية……. لا يجب ان يعلم الإمام بالحرف والمهن والصناعات، وما إلى ذاك ممّا لا تعلق له بالشريعة. ان هذه يرجع فيها إلى اربابها، وان الإمام يجب ان يعلم الأحكام، ويستقل بعلمه بها، ولا يحتاج إلى غيره في معرفتها، لأنّه ولي اقامتها، وتنفيذها). كتاب الشافي في الإمامة (ج3) للشريف المرتضى ص 164.
شریف مرتضی می گوید: (پناه بر خدا از این‌که علومی را بر امام واجب کنیم جز این‌که به اقتضای ولایتش باشد و احکام شرعی بر آن استناد داشته باشند… واجب نیست که امام به حرفه‌ها، مهارت‌ها و دیگر شغل‌ها دانا باشد جز دانایی به آن‌چه که مربوط به شریعت باشد این امر به اربابش رجوع داده میشود، و بر امام واجب است که احکام را بداند، به علم خود در مورد آن مستقل شود و در معرفت آن به کس دیگر محتاج و نیازمند نباشد؛ زیرا او سرپرست و ولّی اقامت و اجرای آن‌هاست).


شیخ طوسی در این مورد گفته‌ای دارد که به عموم مطلب مرتبط می‌شود:
شيخ طوسی گوید:

(وإنما قلنا “إنه يجب أن يكون أفضل فيما هو إمام فيه” لأنه يجوز أن يكون في رعيته من هو أفضل منه فيما ليس هو إمام فيه ككثير من الصنائع والمهن وغير ذلك، والمعتبر كونه أفضل فيما هو إمام فيه.
وبذلك نجيب من قال: إن النبي صلى الله عليه وآله قدم عمرو بن العاص على فضلاء الصحابة وقدم زيدا على جعفر (وهو أفضل منه وقدم خالدا أيضا على جعفر).وذلك أن كل هؤلاء إنما قدموا في سياسة الحرب وتدبير الجيوش وهم أفضل في ذلك ممن قدموا عليه، وإن كانوا أولئك أفضل في خصال دينية أو دنياوية، فسقط الاعتراض.………
ويجب أن يكون الإمام عالما بتدبير ما هو إمام فيه من سياسة رعيته والنظر في مصالحهم وغير ذلك بحكم العقل.
ويجب أن يكون أيضا بعد الشرع عالما بجميع الشريعة، لكونه حاكما في جميعها.……
ولا يلزم إذا قلنا أنه يجب أن يكون عالما بما أسند إليه، أن يكون عالما بما ليس هو إماما فيه كالصنائع وغير ذلك، لأنه ليس هو رئيسا فيها. ومتى وقع فيها تنازع من أهلها ففرضه الرجوع إلى أهل الخبرة والحكم بما يقولونه.
وكل من ولي ولاية صغرت أو كبرت كالقضاء والإمارة والجباية وغير ذلك فإنه يجب أن يكون عالما فيما أسند إليه ولا يجب أن يكون عالما بما ليس بمستند إليه، لأن من ولي القضاء لا يلزم أن يكون عالما بسياسة الجند، ومن ولي الأمارة لا يلزم أن يكون عالما بالأحكام، وهكذا جميع الولايات، ولا يلزم أيضا أن يكون عالما بصدق الشهود والمقرين على أنفسهم، لأنه إنما جعل إماما في الحكم بالظاهر دون الباطن.
وإنما يجب أن يكون الإمام عالما بما أسند إليه في حال كونه إماما، فأما قبل ذلك فلا يجب أن يكون عالما. ولا يلزم أن يكون أمير المؤمنين عليه السلام عالما بجميع الشرع في حياة النبي صلى الله عليه وآله، أو الحسن والحسين عليهما السلام عالمين بجميع ذلك في حياة أبيهما، بل إنما يأخذ المؤهل للإمامة العلم ممن قبله شيئا بعد شيء ليتكامل عند آخر نفس من الإمام المتقدم عليه بما أسند إليه).انتهى. الإقتصاد- الشيخ الطوسي / في صفات الإمام ص 191.

(از این جهت گفتیم “باید به آن‌چه امام بدان مکلف شده است برتر باشد” زیرا که جایز است در میان رعیت خود از او در آن‌چه که امام نسبت به آن مکلف نشده برتر باشد، مانند بسیاری از صنعت‌ها و مهارت‌ها و غیر آن‌ها، و عبرت این است که امام به آن‌چه بدان مکلف است باید افضل باشد.
و به کسی که این‌گونه بگوید پاسخ می‌دهیم: پیامبر (ص)، عمرو بن العاص را از فاضل‌ترین صحابه تقدیم نمودند، و زید را بر جعفر (و او از وی برتر است، و خالد را نیز به جعفر تقدیم نمودند). آن‌ها در سیاست جنگ و تدبیر سپاهیان تقدیم شدند و آن‌ها در این موارد برتر هستند که بر کسانی دیگر تقدیم شدند، و اگر آنان در خصلت‌های دینی یا دنیوی افضل بودند، اعتراض ساقط می‌شد…
امام باید به هر مواردی که به آن‌ها مکلف است دانا باشد، مانند سیاست رعیت و نظر در مصلحت‌های آنان و دیگر موارد به حکم عقل.
و نیز بعد از شرع باید به همه شریعت عالم باشد، به این دلیل که او حکم‌ران به همه آن‌هاست……
و به چیزی که به او نسبت داده می‌شود لزومی ندارد پایبند شد، آن چیزهائی که به آن‌ها مکلف نیست مانند صنعت‌ها و غیره، زیرا که او رئیس (و مسؤول این‌ها و انجام) این کارها نیست. و هر وقت در این موارد منازعه‌ای صورت گیرد فرض آن است که این امر به اهل خبره ارجاع داده شود و به آن‌چه می‌گویند حکم شود.
و هر کس ولایتی چه کوچک و چه بزرگ مانند قضاوت و امارت و خراج گرفتن و غیره به او واگذار شود باید به آن‌چه به او واگذار شده عالم باشد و نباید به آن‌چه به او موکول شده نادان باشد، زیرا کسی که به او قضاوت کاری داده شود ضروری نیست که نسبت به سیاست سربازان عالم باشد، و هر کس امارتی به او داده شود نیاز نیست که نسبت به احکام دانا باشد، و به این صورت همه ولایت‌ها، و ضروری و ملزم به این نیست که نسبت به تصدیق گواهان و اقرار کنندگان به خویش، عالم باشد، زیرا که پیشوا برای داوری به ظاهر تعیین شده است و نه باطن.
باید امام به آن‌چه به او موکول شده است عالم باشد در حالی که او امام است، اما در موارد دیگر ضروری نیست که عالم باشد. و ضروری نیست که امیر المؤمنین (ع) در زمان حیات پیامبر (ص) نسبت به همه شرع عالم باشد، یا حسن و حسین (ع) به همه آن‌ها در زمان حیات پدرشان (ع) دانا و عالم باشند، بلکه صلاحیت برای امامت علم او چیزی پس از چیز دیگری است تا در امام آن چیزی که به او موکول شده است تکامل پیدا کند).

بنا بر این علمای سابق (شیخ مفید، طوسی و سید مرتضی و…) به وجوب دانستن ائمه به همه زبان‌ها، حرفه‌ها، صنایع، علم غیب مطلق و… اعتقادی ندارند، بلکه مشروط آن است که از همه مردم نسبت به چیزی که او پیشوا است و آن شریعت و هدایت مردم از لحاظ عقیده و فقه و اخلاق است عالم‌‌تر باشد. و کم‌ترین چیزی که می‌توان گفت این است که مسأله دانستن معصوم به همه زبان‌ها اجماعی بر آن از طرف علمای پیشین نیست.

شيخ مفيد (رحمه الله) در این باره گفت:
(فأما ظهور المعجزات عليهم والإعلام فإنه من الممكن الذي ليس بواجب عقلا ولا ممتنع قياسا، وقد جاءت بكونه منهم – عليهم السلام – الأخبار على التظاهر والانتشار فقطعت عليه من جهة السمع وصحيح الآثار، ومعي في هذا الباب جمهور أهل الإمامة وبنو نوبخت تخالف فيه وتأباه، وكثير من المنتمين إلى الإمامية يوجبونه عقلا كما يوجبونه للأنبياء. والمعتزلة بأسرها على خلافنا جميعا فيه سوى ابن الأخشيد ومن اتبعه يذهبون فيه إلى الجواز، وأصحاب الحديث كافة تجوزه لكل صالح من أهل التقى والإيمان). أوائل المقالات في المذاهب والمختارات ص 67.
(اما ظهور معجزات از ایشان (ع) ممکن است که عقلاً واجب نیست و قیاساً ناممکن نمی‎باشد، و اخباری نقل شده است که ایشان –علیهم السلام- معجزاتی داشتند که از ناحیه سمع و اخبار صحیح بر آن جزم کردیم، و در این باره جماعتی از امامیه با من متفق‌اند و فرزندان نوبخت با این نظر مخالف‌اند و آن را رد می‌کنند، و بسیاری از شیعیان آن را عقلاً واجب می‌دانند همان‌طور که برای پیامبران واجب می‌بینند. و تمامی معتزله بر خلاف همه ما، چه ابن الأخشید و چه کسانی که پیرو او شدند آن را جائز می‌دانند، و همه اصحاب حدیث آن را برای هر نیکوکاری از اهل تقوا و ایمان جایز می‌شمارند).

از کلام شیخ مفید که از فقهای برجسته شیعیان است روشن است که در آن زمان نیز شیعیان به چندین و چند دسته تقسیم شده‌ بودند که شیعیان اصیل چنین اعتقاداتی نداشتند، بلکه این اعتقادات اهل غلو است که فقهای آخر الزمان و پیروان‌شان امروزه بدان‌ها معتقد شدند و حتی آن‌ها را واجب می‌دانند.
معنای کلام ایشان (رحمه الله) این است که روایات تحقق معجزات برای ائمه (ع) را ثابت کردند، لیکن آن عقلاً واجب نیست، به عبارتی اثبات امامت ائمه مشروط به آمدن با معجزه نیست، و آن نه ناممکن و نه واجب است، ممکن است انجام گیرد و ممکن است انجام نگیرد.

از سید مرتضى (رحمه الله) سؤال پرسیده شد: آیا همه ائمه (ع) قبل از این‎که اتفاقی انجام شود، خبر از آن می‌دهند؟

پاسخ داد:
(ليس من شرط الإمامة الإخبار عن الشيء قبل كونه، لأن ذلك معجز. وقد يجوز إظهار المعجزات على أيدي الأئمة عليهم السلام، وقد يجوز ألا يظهر على أيديهم. إلا أنا قد علمنا بالأخبار الشائعة أنهم عليهم السلام أخبروا بالغائبات، فعلمنا أن الله تعالى قد أطلعهم على ذلك). رسائل الشريف المرتضى- المجموعة السادسة.
(شرط امامت خبر دادن از اتفاقی قبل از رخ دادن آن نیست، زیرا که آن معجزه است. ممکن است ظاهر شدن معجزات بر دستان ائمه (ع) صورت گیرد، و ممکن است صورت نگیرد. الا این‌که از اخبار شایع دانستیم که ایشان (ع) از غیبیات خبر دادند، پس دانستیم که خدای متعال به آن‌ها خبر داد).


و گفته ایشان صریح است که معجزه شرط محقق شدن آن بر دستان امام نیست، ممکن است حاصل شود و ممکن است حاصل نگردد، و عدم حاصل شدن آن به معنای نفی امامت امامی که به او وصیت شده است، نیست.

سيد شهيد محمد محمد صادق صدر (رحمه الله) در سخنی درباره امام مهدی (ع) و ظهور ایشان (ع) می‌گوید:
(... من أن طريق الدعوة الإلهية لا يقوم على المعجزات، لأن الهدى والعدل الناتجان عن المعجزات أقل وأضحل من الهدى والعدل الناتجان عن طرقهما الطبيعية. ومن هنا كانت كل نتيجة يمكن تحقيقها بالطرق الطبيعية، فإنها لا توجد عن طريق المعجزة، بل يوكل أمرها إلى تلك الطرق مهما طال بها الزمن. لا يستثنى من ذلك إلا قيام المعجزة عند انحصار السبب بها انحصاراً مطلقاً.
وحيث كان الهدف البشري العام الموعود، يمكن إيجاده بالطرق الطبيعية وكانت هذه الطرق تحتاج في فعالياتها إلى طوال الزمان، كما سبق أن عرضناه هناك.إذن فقد تعين تأجيل الموعد إلى حين وجوده بالسبب الطبيعي.
ولما عرفنا من ذلك، بنحو القاعدة العامة، أن طريق الدعوة الإلهية، ليس بطريق إعجازي، فهذا لا يختلف فيه الحال ما بين عصور ما قبل الظهور، وعصور ما بعده…). تاريخ ما بعد الظهور- ص 327.
(… و از آن این‌که طریق دعوت الهی با معجزات اقامه نمی‌شود، زیرا که هدایت به دست آمده از معجزات کمتر از هدایت به دست آمده از راه‌های طبیعی است. و از این‌جا هر نتیجه ممکن است از طریق طبیعی تحقق یابد، که آن از طریق معجزه به دست نمی‌آید، بلکه امر آن را به آن راه‌ها موکول می‌کند هر چقدر که زمان به طول انجامد. و از آن به جز قیام معجزه هنگام محصور شدن سبب، آن‌هم سببی انحصاری مطلق مستثنی می‌شود. 
و جائی‌که هدف بشری عام وعده داده شده بود، ممکن است از راه‌های طبیعی به دست آیند، و این راه‌ها در فعالیت‌های خود به زمانی بسیار نیاز داشتند، همان‌طور که قبلاً ارائه شد. بنا بر این روشن شد که وعده به تأخیر می‌افتد تا هنگام به وجود آمدن سببی طبیعی برای آن.
و اگر به نحو قاعده عامآیدآ آن را دانستیم، که دعوت الهی راهی اعجازی نیست، حالِ این مورد بین عصرهای قبل از ظهور و عصرهای بعد از آن فرقی ندارد…).

و اما آن‌هائی که به فرستادگان خدا معجزاتی را پیشنهاد می‌دهند، که اگر هم این پشنهاد دلالتی داشته باشد، به جهل و بی‌خردی این جماعت دلالت دارد لا غیر، در این باره سید طباطبائی در تفسیر پیشنهاد معجزات به فرستادگان گوید:
(واما قوله “إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ” فاعطاء جواب للنبي صلى الله عليه وآله وسلم وفى توجيه الخطاب إليه دونهم وعدم أمره أن يبلغ الجواب إياهم تعريض لهم انهم لا يستحقون جوابا لعدم فقههم به وفقدهم القدر اللازم من العقل والفهم وذلك أن اقتراحهم الآية مبنى على زعمهم كما يدل عليه كثير مما حكى عنهم القرآن في هذا الباب على أن من الواجب أن يكون للرسول قدرة غيبية مطلقة على كل ما يريد فله أن يوجد ما أراد وعليه أن يوجد ما أريد منه. والحال ان الرسول ليس الا بشرا مثلهم أرسله الله إليهم لينذرهم عذاب الله ويحذرهم ان يستكبروا عن عبادته ويفسدوا في الأرض بناء على السنة الإلهية الجارية في خلقه انه يهدى كل شئ إلى كماله المطلوب ويدل عباده على ما فيه صلاح معاشهم ومعادهم. فالرسول بما هو رسول بشر مثلهم لا يملك لنفسه ضرا ولا نفعا ولا موتا ولا حياة ولا نشورا وليس عليه الا تبليغ رسالة ربه واما الآيات فأمرها إلى الله ينزلها ان شاء وكيف شاء فاقتراحها على الرسول جهل محض. فالمعنى أنهم يقترحون عليك آية وعندهم القرآن أفضل آية وليس إليك شئ من ذلك وانما أنت هاد تهديهم من طريق الإنذار وقد جرت سنة الله في عباده أن يبعث في كل قوم هاديا يهديهم). تفسير الميزان – السيد الطباطبائي – ج ١١ – الصفحة ٣٠5-304.
(و اما فرموده او “تو هشدار دهنده‌اى، و براى هر قومى رهبرى است”، که جواب دادن به محمد (ص) در توجیه خطاب به ایشان به غیرشان و عدم امر ایشان به ابلاغ جواب به آنان توبیخ و تعریض از آن‌هاست که ارزش جواب دادن ندارند به دلیل عدم تفقه نسبت به آن و نداشتن اندازه‌ای کافی از عقل و فهم، و آن این‌که پیشنهاد آیه (معجزه) بر حسب اذعان‌شان مبتنی شده است همان‌طور که قرآن در مواضع بسیاری از آنان در این باب سخن گفت که واجب برای رسول این است که قدرتی غیبی مطلق بر همه چیز باشد و برای او قدرت ایجاد چیزی که بخواهد یا از ایشان بخواهند باشد. و حال این‌که پیامبر بشری مانند آنان است که خدا ایشان را برای هشدار از عذاب الهی و استکبار از عبادت او و فساد در زمین بر اساس سنت جاری الهی در خلق فرستاد که او همه چیز را به کمال مطلوب هدایت می‌کند و بندگان خود را به صلاح دنیا و آخرت راهنمائی می‌کند. بنا بر این فرستاده با هر آن‌چه با خود دارد فرستاده‌ای بشر مانند آن‌هاست که برای خود نه ضرر و نه نفع، و نه مرگ و زندگی و زندگانی دارد، و وظیفه‌ای جز تبلیغ رسالت الهی ندارد، و اما آیات (معجزات)، امر آن‌ها به دست خداست که اگر بخواهد و به هر شکلی که بخواهد آن‌ها را نازل می‌کند، و پیشنهاد آن‌ها به فرستاده جهل محض است.
پس معنای این‌که آن‌ها پیشنهاد آیه‌ای به تو می‌دهند و نزد آنان قرآن برترین آیه است و برای تو چیزی از آن نیست بلکه تو هدایت کننده‌ای هستی که آن‌ها را از طریق هشدار هدایت می‌کنی و این سنت الهی در بندگان خود جاری گشت که در هر قوم هدایت کننده‌ای بفرستد تا آن‌ها را هدایت کند).

نتیجه‌گیری: حجت خدا علم همه چیزی که به آن مکلف است را می‌داند و علومی که به آن‌ها مکلف نیست (علوم دنیوی) ضروری نیست که نسبت به آن‌ها دانا باشد و اعتقاد شیعیان و فقهای پیشین نیز بر این منوال است، و هر کدام از معصومین که به فراگیری زیر نظر غیر معصوم به درس و آموزش پرداختند به حجیت ایشان علیهم السلام هیچ لطمه‌ای وارد نمی‌کند که آن را با بیانی واضح و روشن مطرح و بیان کردیم و نیز حجت معصوم (ع) را، با دانستن زبان‌ها، حرفه‌ها و صنایع و… نمی‌شناسند و شرط آن نیست که با این گونه صفات بیایند و اجماعی بر این مورد نیست بلکه با گفته‌هائی صریحانه این‌گونه اعتقادات را رد کرده‌اند و از این‌گونه معتقداتِ منحرف به خدا پناه برده‌اند زیرا که این اعتقادات اهل غلو است که معصومین را در مقام لاهوت مطلق قرار می‌دهند که در نظر فقهای پیشین این‌ها منحرف و کافر هستند.